سلام مي خوام يه درد و دل كوچيك باهاتون داشته باشم......راستش تا جايي كه يادمه از مقام ومنزلت شهيد چيز زيادي نمي دونستم به خاطر همين خسته كننده بود واسم اين همه تعريف از شهيداي دفاع مقدس تا اينكه 19 رمضان شد و.......آره من دختر شهيد سردار سرگلزايي هستم كه عصر 19ام لب تشنه و زبون روزه دار شهيد شد.خيلي واسم سخت بود جوري كه تصميم گرفتم هر چه زودتر برم پيشش و خودم از داغ بابا رها كنم...... يه روز داشتم با وسايل كارش درد و دل مي كردم كه يه دفعه يه برگ كاغذ از جيب كتش افتاد بيرون اون برگه درد دل بابام با خداي خودش بود كه آخرش آرزوي شهادت كرده بود......حالا كه مي فهمم خدا بابا رو اينقدر دوست داشته كه خواستشو اجابت كرده كمي آروم مي شم 3 شنبه مراسم چهلم باباست جاي همتون خال التماس دعا