بسم رب الشهدا و الصدیقین
تصاویری از شهید سرافراز اسلام سردار قهاری فرمانده دلاور لشکر 3 ویژه حمزه (ع) سپاه توحید
سالها پیش کودکی بودم
سخت درگیر کودکی هایم
پدرم اتفاق سبزی بود
در نهانخانه تماشایم
سالها سالهای دیگر بود
سالهای خروش و خشم و تفنگ
سالهای گذشتن از دریا
سالها سالهای آتش و جنگ
پدرم اتفاق سبزی بود
پا به پای درختها در هر باغ
زیر ایوان شب ؛ شبِ تاریک
اتفاقی عزیز مثل چراغ
پدرم قد کشید تا خورشید
من ؛ ولی در حیاط سرگردان
در زدند و دو سبز پوش ؛ دو مرد ...
پدرم رفت در پی مردان
پدرم رفت ولی من ماندم
زیر ایوان شب ؛ شب سنگین
پدرم گریه مرا بوسید
بوسه ای گرم ؛ بوسه ای خونین
پدرم رفت و آسمان لرزید
پشت پروانه های باغ شکست
زیر ایوان بی ستاره شب
آخرین شعله چراغ شکست
من از آن روزهای بی برگشت
بوی خون وستاره آوردم
با خیال بابا بزرگ شدم
جامه ای تازه به تن کردم
چشمی انداختم به عکس پدر
جامه تازه بوی ماه گرفت
روح من چون پرنده ای کوچک
زیر چتر پدر پناه گرفت
پدرم خون تازه ای بر برف
پدرم عطر تازه ای در باد
پدرم اتفاق سبزی بود
که نیفتاده ؛ اتفاق افتاد
خواند زیر درختهای بهشت
آخرین نامه مرا پدرم
آخرین سطر نامه ام این بود
پدر ! از خونت نمی گذرم