یکسال از عروج عارفانه ی سردار شجاع و ولایت مدار شهید حاج سعید قهاری سعید گذشت.
روزی که آمده بود تا به عنوان فرمانده ی لشگر 3 حمزه سیدالشهدا (ع) پا جای پای باکری بگذارد.خیلی ها می دانستند که این تازه وارد یادگار سالهای دور لشگر است.شهید قهاری را می گویم،همان که با کاظمی و حنیف (شاه مرادی)تا آخرین لحظه در قرارگاه حمزه سیدالشهدا ماند.وقتی کاظمی پرکشید او هم دلش را در قرارگاه حمزه و لشکر3 جا گذاشت.حالا یکسال و دو ماه بعد از شهادت سردار کاظمی و سردار حنیف گذشته بود.سعید آمده بود تا یاد دوستان شهیدش را زنده کند.او می گفت من فقط برای شهادت به آذربایجان برگشته ام.اما معتقد بود که روزها و شبهای سخت و سردی را باید گذراند تا به مرحله ی عروج رسید.معتقد بود که برای به معبود رسیدن باید کلید رمز را یاد بگیری تا بتوانی قفل را باز کنی .حاج سعید قهاری یکسال است که با اولیا، خدا را ملاقات کرده اند و در جوار حق آرام گرفته اند.دیگر غم بیهوده ماندن را نمی خورند.
او عابدی عارف بود که با عبادت شبانه و نجواهای نیمه شب با خالق خود عهد بست و خداوند مهربان هم به عهد او عمل کرد.
یکسال گذشت ولی یکسال عدم حضور حاج سعید در دنیا خیلی رازها و رمزها داشت.با شهادت خدمات بیشتری به انقلاب و نظام کردند که قابل وصف نیست.هر روز از یکسال شهادت او یک حرف میزد،یک پیام میداد،یک راز نهفته ای را آشکار می کرد. چه عرض کنم! سالی که گذشت سال عزت و برکت بود، سال ثمره و امید بود، سال نمایش حقانیت و عدالت بود و...
خلاصه حاج سعید دست ما بیچارگان را بگیر و راه هموار و بدون چاه و چاله به ما نشان بده.محتاجیم، محتاج امداد خود وهمرزمانت.