بابا سلام.بعد از یکسال دوری از دل و جان برایت می نویسم.
نازنین بابا ،حاج سعید ،چنار علیای اسدآباد چقدر به وجود پربرکت تو افتخار می کند که اینک نه یک روستا،که یک زمرد سبز در دل کره ارض است و فرشتگان از آن بالا هر شب چنار علیا را نورانی، آنهم با نور سبز می بینند.
شنیدم که وقتی به سن و سال فهم و کمال رسیدی علیه رزیم طاغوت مبارزه کردی،دستگیر و حتی شکنجه شدی.برای آنکه بدانم چگونه مردی هستی ،دائم باید در گذشته ی تو جستجو کنم آنجا که شاگرد حضرت ملا علی همدانی هم بوده ای.
بابای عزیز/ پاسدار سبزپوش/ مقلد امام/ عاشق بی چون و چرا/ آنقدر مصمم با منافقین و دشمنان انقلاب می جنگیدی که ما پس از پروازت، از آن همه داستان هایی کوتاه شنیده ایم.
اولین بار که به کردستان رفتی در دهکلان و قروه مجروح شدی و پس از آن در همان منطقه کردستان در کنار شهید چمران،ماشه کشیدی ،شلیک کردی و به امام خمینی لبیک گفتی.بارها پذیرفتن حکم مسئولیت این شهرو آن شهر و مسئولیت های مختلف ما را از دیدن تو محروم کرد.
گذشته از سلاح گرفتن و جنگیدن، در حالت عادی ساعت کار تو از 5 صبح تا 11 شب بود.
بابا آنچه که بیش از همه چیز برایم جالب است ، علاقه ی تو به مردم کردستان و به پیشمرگان کرد است.
چه چیزی تو را به این مردم گره زد؟
چقدر جانانه و با عشق از زنان و کودکان کردستان در مقابل کومله و دمکرات دفاع کردی.
اینها را بعد از شهادتت شنیدم.
بابا از میان رشادت هاشجاعت ها و غیرت و جوانمردی شما که بگذرم، می رسم به رابطه ی پدر و دختری.
زندگی با شما چه کوتاه بود.هجرت،غربت،تنهایی اما...مهربانی،عشق و همه ی خاطرات قشنگ با شما بودن.
به خانه که می آمدی تا یک به یک ما را در اتاق ها و گوشه و کنار پیدا نمی کردی،نمی بوسیدی، خیالت راحت نمی شد.
یاد آن صبح ها و صبحانه های پر از خنده و شور و احساس بخیر!
برنامه ی هر روزت بود.نماز شب ،نماز صبح ،قرآن،ورزش،صبحانه/ آخ که چقدر تنبلی می کردیم،خوابمان می آمد، چقدر شوخی می کردی، چقدر نوازش می کردی تا برای نماز،ورزش،صبحانه و بعد مدرسه ما را آماده کنی...من می شنیدم که به مامان می گفتی تو بخواب ،نگران بچه ها نباش.
هنوز صدای مهربان پدرانه ات در گوشم است. راستی بابا شاعر بودی؟ اگر نبودی پس آن شعرهایی که به اسم من و هدی و احمد می ساختی چه بود؟! چقدر برای ما شعر می خواندی.
عادت داشتی همه ی خرید خانه را بنویسی در همان دفتر مخصوص ات.یک روز دفترت را دیدم،حتی آنجا نوشته بودی،فاطمه خانم اینقدر...ریال.هدی خانم اینقدر ریال... با خودم می گفتم چه جالب.بابا حتی در یادداشت های خصوصی اش ما را خانم خطاب می کند.
بابا دیروز که با عکس تان صحبت می کردم ،یکدفعه دلم خواست از توی قاب بیرون بیایی تا با هم شوخی کنیم،درست مثل قبل.چقدر در جمع فامیل شوخ طبع بودی،بطوریکه جدیت شما در بیرون از منزل باورم نمی شد.
چقدر به بهانه های مختلف جایزه می دادی.نمره های درس و معدل جایزه های جداگانه داشت.بابا یادت هست قبل از شروع امتحانات با هم قرارداد می نوشتیم که هر نمره ای چقدر جایزه دارد و بعد هردو امضا می کردیم.به انضباط که می رسیدی می گفتی انضباط خیلی مهم است و دو برابر جایزه دارد. آخ که چقدر هسته ی خرما جمع می کردم و چقدر جایزه گرفتم.سحرهای ماه رمضان دلت برای من می سوخت.می گفتی:فاطمه باید زیاد خرما بخوری تا بتوانی روزه بگیری،هر دانه خرما یک جایزه دارد و من وضع ام از بقیه ی بچه ها بهتر بود.چون برای هر چیزی به من جایزه می دادی.اصلا بابا پیش شما هر کار خوبی قیمتی داشت، حتی توی بچه های فامیل اگر کسی سوره ای،شعری می خواند فوری به او جایزه می دادی.حالا که کمی بزرگتر شده ام می فهمم که شما برای ترویج معنویت هزینه می کردی.یادم می آید که به مامان می گفتی:به دختر نباید کمتر از گل گفت و واقعا هم به ما کمتر از گل نمی گفتی.
بابا از شهادتت غمگین نیستم.دوریت دشوار است.وگرنه شهادت زیبنده و برازنده ی امثال توست.من سعی می کنم راه و روش تو را الگوی زندگی خودم قرار دهم.دینم را همانطور به جامعه ادا کنم که تو کردی.با خانواده همانطور رفتار کنم که تو کردی.همانطور پشتیبان ولایت فقیه باشم که تو بودی.زندگی را همانطور ببینک که تو دیدی و مرگ را همانطور انتخاب کنم که تو کردی.
نازنین بابا،به تو افتخار می کنم.هرجا هستی شاد باش و مطمئن.
خدانگهدارت
قربان تو،دخترت
فاطمه
یکسال از عروج عارفانه ی سردار شجاع و ولایت مدار شهید حاج سعید قهاری سعید گذشت.
روزی که آمده بود تا به عنوان فرمانده ی لشگر 3 حمزه سیدالشهدا (ع) پا جای پای باکری بگذارد.خیلی ها می دانستند که این تازه وارد یادگار سالهای دور لشگر است.شهید قهاری را می گویم،همان که با کاظمی و حنیف (شاه مرادی)تا آخرین لحظه در قرارگاه حمزه سیدالشهدا ماند.وقتی کاظمی پرکشید او هم دلش را در قرارگاه حمزه و لشکر3 جا گذاشت.حالا یکسال و دو ماه بعد از شهادت سردار کاظمی و سردار حنیف گذشته بود.سعید آمده بود تا یاد دوستان شهیدش را زنده کند.او می گفت من فقط برای شهادت به آذربایجان برگشته ام.اما معتقد بود که روزها و شبهای سخت و سردی را باید گذراند تا به مرحله ی عروج رسید.معتقد بود که برای به معبود رسیدن باید کلید رمز را یاد بگیری تا بتوانی قفل را باز کنی .حاج سعید قهاری یکسال است که با اولیا، خدا را ملاقات کرده اند و در جوار حق آرام گرفته اند.دیگر غم بیهوده ماندن را نمی خورند.
او عابدی عارف بود که با عبادت شبانه و نجواهای نیمه شب با خالق خود عهد بست و خداوند مهربان هم به عهد او عمل کرد.
یکسال گذشت ولی یکسال عدم حضور حاج سعید در دنیا خیلی رازها و رمزها داشت.با شهادت خدمات بیشتری به انقلاب و نظام کردند که قابل وصف نیست.هر روز از یکسال شهادت او یک حرف میزد،یک پیام میداد،یک راز نهفته ای را آشکار می کرد. چه عرض کنم! سالی که گذشت سال عزت و برکت بود، سال ثمره و امید بود، سال نمایش حقانیت و عدالت بود و...
خلاصه حاج سعید دست ما بیچارگان را بگیر و راه هموار و بدون چاه و چاله به ما نشان بده.محتاجیم، محتاج امداد خود وهمرزمانت.
با ولایت زنده ام دم همه دم در همه عمر
که شوم هاله ی ماه شب ایثارگران
در ره عشق حسین ابن علی از دل و جان
سوختم تا که شوم مشعل راه دگران
شهید حاج سعید قهاری همان طور که در گمنامی زندگی کردند و در گمنامی خدمت خالصانه نمودند مزارشان هم به مصلحت خداوند در قطعه ی شهدای گمنام همدان جای گرفته است.
با سلام خدمت همه ی دوستان عزیز. به اطلاع دوستان می رساند که در روز دوشنبه مورخه ی 19/9/86 ساعت 2 الی 4در روستای چنار علیا(همدان) زادگاه سردار شهید قهاری مراسم یادواره ی این شهید بزرگوار برگزار می گردد.
در آنجا نمایشگاهی نیز دایر شده است. در این مراسم سخنرانی سردار نوراللهی و درد دلی از زبان دختر شهید با پدر نیز قرائت خواهد شد.
هرچند عمر سردار قهاری در سمت فرماندهی لشکر 3 نیروی مخصوص حمزه (ع) کوتاهتر از عمر بهار بود اما مثل بهار پرثمر و پر طراوت بود و برکات آن مرد الهی هنوز هم در لشکر نمایان است. طوری که ایشان در مدت 102 روز خدمت شبانه روزیش (2448 ساعت) 1833 ساعت در حال انجام وظیفه بوده و 85 درصد وقت خود را صرف امورات لشکر نمود.سردار قهاری از همان روزهای آغازین مسئولیت در لشکر 3 با درایت و مدیریت منحصر به فردی که داشت صرفا مسئولیت فرماندهی نظامی لشکر را برای خود پیشه نساخت بلکه همزمان با این مسیولیت سنگین به مسائل معیشتی کارکنان -امورات فرهنگی و تقویت صف و ستاد تواما پرداخت.چرا که ایشان پیشرفت یگان را همه جانبه می پسندید و ضعف در هر یک از آنها را تاثیرگذار در دیگری می دانست.
شهید قهاری سرکشی از خانواده های معظم شهدا و جانباز و ایثارگر و پاسدار را در ارومیه نیز مانند باقی شهرها آغاز کرده بود و بسیاری را نیز سر زده بودند.
او هنگام سرکشی از خانواده ها با تمام اعضای خانواده صحبت می کرد و با صبر و حوصله ی فراوان به حل و فصل مشکلات آنها می پرداخت.او هنگام سرکشی برای یکایک فرزندان آن خانواده ها هدایایی از قبیل اسباب بازی-لوازم التحریر به همراه می آورد و باعث خوشحالی بچه ها نیز می شد.شهید حتی از دورترین روستاها نیز برای بازدید از خانواده های شهید می رفتند.وقتی می پرسیدیم که بابا چرا الان میای خونه؟می دونی ساعت چنده؟(ساعت 11و 12 شب بود)می گفت:رفته بودیم در فلان روستا برای بازدید از خانواده ی شهید.(در ادامه ی مطلب می توانید عکسهایی در این باب را مشاهده کنید).
آنقدر عشق به خانواده های شهدا و جانبازان و آزادگان داشت که اکثر سرکشی ها را همگی به همراه هم می رفتیم تا به این وسیله بتواند دردهای گمشده ی خانواده ها را بیشتر درک کندو به آن رسیدگی نماید.
همسر شهید قهاری چون از زنان انقلابی بود و در متن انقلاب نقش اساسی داشت بنا به درخواست خودش با شهید همراه می شد و در سرکشی از خانواده های معظم شهدا و جانباز همراه او می شد واز این همراهی و همدلی لذت می برد .
سردار شهید قهاری به علت ایثارگری ها و شجاعت های کم نظیر و اخلاص کامل در عمل و دلجویی های مکرر از پاسداران و خانواده های آنان در سال 85-84 به عنوان فرمانده ی نمونه در نیروی زمینی سپاه پاسداران معرفی گردید.
خلاصه این شهید بزرگوار تمام زندگی و وقت خود را وقف خانواده های شهدا و ایثارگر کرده بود و همین بود که باعث شد به چنین درجه ی رفیعی نائل آید.انشاا... که دیگر مسئولین نیز شهید قهاری را الگو و سرلوحه ی خود قرار دهند.
در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است |
امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است |
تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود |
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است |
در آسمان سینه ی من ابر بغض خفت |
صحرای دل بهانه ی باران گرفته است |
از هر چه بوی عشق تهی بود خانه ام |
اینک صفای لاله و ریحان گرفته است |
دیشب دو چشم پنجره در خواب میخزید |
امشب سکوت پنجره پایان گرفته است |
امشب فضای خانه ی دل سبز و دیدنی ست |
در فصل سرد، رنگ بهاران گرفته است |
میلاد امام زمان (عج)
روزی خواهد آمد و بیداد از جهان خواهد زدود
روزی خواهد آمد همچون آفتابی گرم...
و حضورش هرجا که ظلمت، هر جا که بیداد، همه را خواهد سوخت.
فروافتادگان را برخواهد کشید و طاغیان را به زیر خواهد آورد
و همه جا عطر عدالت خواهد بود
و خوشه های نور...
امام علی (ع): منتظر فرج آل محمد باشید و از رحمت خدا ناامید نگردید
به راستی که محبوب ترین کارها نزد خداوند بزرگ انتظار فرج است.
از جمله القاب آن حضرت، حجت، خاتم، قائم، خلف صالح، صاحب الزمان ، بقیة الله است و مشهورترین آنها
«مهدى» مىباشد.
«چشم امید ما همه بر دست های توست»»
یا صاحب الزمان ادرکنی